چند قطره احساس
کاش دنیا یکبار هم که شده بازیش را به ما می باخت مگر چه لذتی دارد این بردهای تکراری برایش؟!...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


پرنده را که ازاد کنی

 

روزی برمــــــــــی گردد

 

و مــــــــــــــن خاکـــــــی

 

از ایــــــــــن اتفــــــاق زمینی

 

زیـــــــــــــاد دور نیســــــــتــــم

 

روزی مـــــــــــــــی ایـــــــــــــــــم

 

و تـــــــــــــــو را بــــــــــا خـــــــــــــود

 

بـــــــــــــــه اوج رویاهـــــایم می بــــرم

 

مـــــی بــــــــــرم تــــــــــــا ببــــــیــــــــنی

 

مــــــــــخمـــــــــل رویــــــاهــــای پســــــــرک

 

چــــــــــــــــــــه رنــــــــــــــــــگـــــــــــــــــی دارد!!!!!

 

مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــن می ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم  مـــــــــــــــنــــــــــــــــــــتـظـــــــــــــــــــــــرم بــــــــــــــــــــــــاش

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


آنگاه که خدا را مي بيني و


بنده ي خدا را نا ديده مي گيري


مي خواهم بدانم


دستانت را به سوي کدام آسمان دراز مي کني


تا براي خوشبختيت دعا کني


به سوي کدام قبله نماز مي گزاري


که ديگران نگزارده اند.....

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


من بودم;

تو

و یک عالمه حرف…

و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!!

کاش بودی و

می فهمیدی

وقت دلتنگی

یک آه

چقدر وزن دارد…

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


خنده ام میگیرد

وقتی پس از مدت ها بی خبری

بی آنکه سراغی از این دل آواره بگیری

میگویی : دلم برایت تنگ است ...

یا مرا به بازی گرفته ای

یا معنی واژه هایت را خوب نمیدانی....

دلتنگی ات ارزانی خودت ...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


دست هاي کوچکش

 

به زور به شيشه هاي ماشين شاسي بلند حاجي مي رسد

 

التماس مي کند : آقا آقا "دعا" مي خري؟

 

و حاجي بي اعتنا تَسبيح دانه دُرشتش را مي گرداند

 

و براي فرج آقا "دعا" مي کند....

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 25 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


آنقدر در گفتن یک حرف حاشیه رفتی

وبه جای نوشتن

تنها یک کلمه گوشه ی دفتر خاطراتش

شعر های حاشیه ای نوشتی!!!
 

تا عاقبت در حاشیه چشم هایش افتادی

حالا که حاشیه نشینی را تجربه می کنی

 بیا فقط یک حرف حاشیه ای دیگری بزن

بگو به او

دوستش می داری

نوشته شده در تاريخ شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |

 
 
 
 
 
سلام مادر
 
 
 
 
امروز توى مدرسه دوستام با من بازى نكردن
 
 
 
آخه یكى از بچه ها گفت كه با سارا بازى نكنید مادر نداره...
 
مادر ?!مگر بده یكى مادر نداشته باشه؟؟
 
من گریه نكردم مادر، آخه بابا برام گفته تو هم مادر دارى
 
فقط واسه همیشه رفته پیش خدا،
 
امادوستم كه نمیدونه من هر شب
 
باهات حرف میزنم و درد و دل میكنم
 
وازاتفاقات مدرسه برات میگم،
 
اون كه نمیدونه هر شب باید عكست تو بغلم باشه تا خوابم ببره.
 
فقط مادر دلم میخواد
 
یک بار دیگه فقط یک بار خودت را خوده راست راسكیتو بغل كنم...
 
به بابا هم هر روز میگم بیشتر از قبل دوست دارم
 
 
 
 
دوست دارم مادر

منبع kaviredelvapasi.lxb.ir

نوشته شده در تاريخ شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


با تو هستم گوش كن
براي با تو بودن مي گويم و مي گريم مي گويم به كوه و دريا و دشت به صحرا و چشمه هاي
جوشان و مي گريم بر دل خسته ي خود و بر حال آشفته و گريه مي كنم
و با خنجري اين بغض گلو را پاره مي كنم تا شايد اين بغض نهفته به بيرون
آيد و بتوانم حداقل با كسي درد و دل كنم و يا غمي از دل پاك كنم و اين دل خسته
و آكنده از حرمان را تا حدي سبك كنم و از اين آكندگي لبريز شوم و از
لبريزي غم بر لبان زمين و پاهاي درختان و تنه ي گياهان مي خواهم به هر كجا
كه رسيدم نام تو را حك كنم.همانطور كه بر قلب خود حك كردم بر روي سنگ
فرشهاي دريا نام تو موج مي زند همانطور كه بر روي شبنم چشمان من اسم تو جاري
است.دوستت دارم چون مي شناسمت دوستت دارم چون آشناي مني و چون در تنهايي
دستهاي گرم تو مال من است چون در سكوت گوشهايم صداي منظم نفست را حس ميكند
دوستت دارم چون در بي پناهي شانه هايت تكيه گاه خوبي است.
براي با تو بودن مي گويم رازي را كه با سنگ گفتم و خرد شد.به چشمه گفتم خشك شد
به دشت گفتم بيابان شد به دريا گفتم طغيان كرد و در دل نگه داشتم سوخت و سياه شد.

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |

تو زن شدی

نه برای در حسرت ماندن یک بوسه ،

برای خلق بوسه ای از جنس آرامـــــش ...


تو زن نشدی که

همخواب آدم های بیخواب شوی ،

تو زن شدی که برای خواب کسی ...

رویـــــــــــا شوی ...


تو زن نشدی که

در تنهاییت حسرت آغوشی عاشقانه را داشته باشی ،

زن شدی تا ...

آغوشی در تنهایی عشـــــقت باشی ...


... قدر زن بودنت را بدان ...

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


پنج وارونه چه معنا دارد؟
خواهر کوچکم از من پرسید
من به او خندیدم
کمی آزرده و حیرتزده گفت
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم
گفت دیروز خودم دیدم

مهران پسر همسایه
پنج وارونه به مینو می داد
آن قدر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم

بعدها وقتی بارش بی وقفه درد
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی
پنج وارونه چه معنا دارد؟

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


اولين روز باراني را به ياد داري

غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
و
به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم...

دومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش کرده بودی
چتر آورده بودی
و من غافلگیر شدم
سعی می کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود...

و سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد.

و چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم.

فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم.
تنها برو

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:نسل ما, توسط مهرداد خدابنده لو |


 

ما نسل بوسه هاي خياباني هستيم

 

نسل خوابيدن با اس ام اس

 

نسل درد و دل با غريبه هاي مجازي

 

نسل جمله هاي كوروش كبير و دكتر شريعتي

 

نسل كادوهاي يواشكي

 

نسل ترس از رقص نور ماشين پليس

نسل من نسل تو...!
يادمان باشد هنگامي كه دوباره به جهنم رفتيم بين عذاب هايمان مدام بگوييم يادش به خير دنياي ما هم همينطور بود....
مثل جهنم

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


 

 

دیروز
باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان می خورد بر بام خانه ............. .

و اما امروز
باز باران بی ترانه باز باران ,
با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها ,
می چکد بر فرش خانه
باز می اید صدای چک چک غم...
باز ماتم من به پشت شیشه ی تنهایی افتاده
نمی دانم...
نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست؟؟؟؟
نمی فهمم,
چرا مردم نمی فهمند
که ان کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد کجای ذلتش زیباست؟؟

نوشته شده در تاريخ شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |

مــــــرد است دیگر ....گاهی تند میشود،

گاهی عاشقانه میگوید....!!

مـــــــــــرد است دیگر....

غرورش آسمان ،دلش دریاست.....!!

تو چه میدانی از بغض گلو گرفته یک مــــــــرد...؟؟! ...

تو چه میدانی از چشمانت که شده دنیای او.....؟

تو چه میدانی از هق هقِ شبانه ای که خودش خبر دارد و

بالشتش....!؟!!


تو برو پیِ درد و دل های مردی بگرد که پاییز شده کابوس شومش....!!!

مرد را فقط مرد میفهمد و مـــــــــــرد.....!!!؟

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط مهرداد خدابنده لو |


حالا تو هی بیا و بگو

زن باید سنگین و رنگین باشد

باید بیایند و منتت را بکشند


اما من می گویم

زن اگر زن باشد

باید بشود روی عاشقیش حساب کرد

که عاشقی کردن بلد باشد

که جا نزند، جا نماند، جا نگذارد

و هی فکر نکند به یاوه هایی که عمری در گوشش خواندند ...


من می گویم

زن اگر زن باشد

از "دوستت دارم" گفتن ها نمی ترسد


اما تو می گویی

خوش به حال زنی که عاشق مردی نباشد

بگذار دنبالت بدوند ...


ولی نمی فهمم اینکه در موردش می گویی زندگیست یا مسابقه ی اسب دوانی ؟!


من راز این دوست داشتن های پنهانی را نمی فهمم

من نمی فهمم، زن بودن

با سنگین رنگین بودن و با سکوت چه ارتباطی دارد ؟!


من بلد نیستم در سایه دوست داشته باشم

من میخواهم خواستنم گوش فلک را کر کند

من میخواهم، مَردَم

حتی اگر مرد من هم نبود

دلش غنج بزند از اینکه

زنی اینگونه دوستش دارد ...

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.